من گل نيلوفرم پيچيد ه ام در پيچ تن
پيچك نيلوفرت را اندكي سيراب كن
من به دنبال تو ميگردم دمي از منزلت
پاسخي بنما و اين بيگناه را خواب كن
پيكي از دلداگي بر منزلت بنهاده ام
روح غمگين مرا با قاصدي شاداب كن
شرقي نيكو سرشت بي بديل تيره چشم
اين حوالي را به تير غمزه ات مهتاب كن
وقتی كه دوست داشتنت زیباست
مثل خیال آبی نیلوفر
در باغ باژگونه تالاب؛
و مثل جشن سرخ شقایقها
در بامداد روشن
وقتی كه میخوانند
مرغان آبزی
آواز رودها را؛
آنگاه میبینم،
بیدار ـ خواب شادی دیدار؛
گیسوی باد را كه پریشان است
و مرگ عاشقانه ماهیها را
در چشمههای كوچك بارانی...
هر روز عصرها
وقت طلوع ساعت دیواری
و ازدحام مردم مبهوت،
گم میشوم در آن سوی تاریكی؛
در سایه بلند خیابانها
گم میشوم
كه باز ببینم،
بیدار ـ خواب شادی دیدار؛
آن لحظههای روشن زیبا را
وقتی كه دوست داشتنت زیباست؛
مثل خیال آبی نیلوفر...
از مرز خوابم می گذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها
در مرداب بی ته ایینه ها
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بود م
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستونها می پیچد
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟